گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢ - ترجمه

 

همچو صبح آمد رسولت پیش من پس باز شد

ظلمت اندیشه ها، زینحال فالی ناطق است

پس بدانستم که بی‌شک نزد من آئی از آنک

پیشرو خورشید را پیوسته صبح صادق است

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣٢ - ترجمه

 

پیش ازین گر دوستی رفتی بپیش دوستی

بهر آن رفتی که تا از زندگانی بر خورند

وینزمان نزدیک یکدیگر برای آن روند

تا دمی با هم غم ایام دون پرور خورند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣۶ - ترجمه

 

دختر رز را جدا کردند از مادر بزجر

پس سرش کردند از خواری بزیر پای پست

بعد از انش در میان خود حکومت داده اند

وای بر قومی که مظلومی بر ایشان حاکم است

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۴۴ - ترجمه

 

کردگار اگر طمع نتوان بوصلش داشتن

وز فراق دیر باز او نباشم رستگار

غمزه جادوی او را ده ز بیماری شفا

خوبی رخسار او را زیر خط پوشیده دار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٧٠ - ترجمه

 

قدوه اهل فضائل زبده آزادگان

اکرم الاخوان شهاب الدین که باشی شادکام

از ره چاکر نوازی قصه ئی اصغا نما

کرده از بیم ملالت دروی ایجازی تمام

بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان

[...]

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode