×
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰
چون توکل هر کجا رفتیم استغنا زدیم
هر چه را دیدیم همچون سیل پشت پا زدیم
دیده و دل بی تو داد اشک و آه ما نداد
خویش را گاهی بر آتش گاه بر دریا زدیم
هر کجا رفتیم خضر راه ما غم بود غم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۴
نوبهار آمد که رسوایی به زهد ما بخندد
غنچه صد برگ عیش از سایه صهبا بخندد
بیدل ما در گلستان وفا کی میتواند
شبنمی پنهان بگرید غنچهای رسوا بخندد