گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

هوشیار ای دل که او مست می ناب آمده است

در کنارش گیر زودی وقت دریاب آمده است

هر جواهر کان نمی خواهی تو را آید به دست

گوهر مقصود در این بحر نایاب آمده است

بر صفا روی او منکر چسان گردد کسی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

چه هشیار است در انداز چشم می پرست او

که هرگز یک دلی بیرون نمی آید ز [شست] او

هزاران حلقه باید در خم زلف پریرویان

که تا یک دل تواند صید کردن چشم مست او

دلم را گوی بازی کرده اید و راضیم از جان

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode