گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

گر مهم چو مهر ز آن جمال و چهر با شروط مهر دلبری کند

شیخ و شاب را سر به خط کشد، مهر و ماه را مشتری کند

بی خطا به عمد بی هراس و باک، خون عالمی ریزدار به خاک

شیخ کی دهد فتوی دیت، پادشه کجا داوری کند

زلف سرکشش از یکی کمند، صد هزار دل آورد به بند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

یک ره ای صبا سوی یار من، بگذر و بگو کای نگار من

غم ز مرگ من داد کام تو، دل ز هجر تو ساخت کار من

من به کنج غم مانده دردناک، گه زنخ به کف گه جبین به خاک

غیر اشک خون کس نکرده پاک، گرد بی کسی از عذار من

ای مه چگل شرم آب و گل، راز و آشکار آب جان و دل

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode