قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۱
قدسی تا کی آه کشم از دل، آه
بر حال دلم سینه ریش است گواه
در سینه ز بس خلیده خارم، گویی
مرغیست دلم به خاربن برده پناه
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۲
بیبرگان را به صد هنر، بی زر و جاه
گردون نشمارد گلشان را به گیاه
ننمودن عیب اغنیا از مال است
کجواجی شاخ را بود برگ پناه
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۳
مشتاق جمال را چه بیگاه و چه گاه
پیوسته بود بر مژه، چون شمع، نگاه
بشتاب که از خیال رویت دارم
یک چشم به نظاره و یک چشم به راه
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۴
کرد از ره راست چون رسولت آگاه
این ره مگذار و عیش کن خاطرخواه
صحرای فراخ شرع افتاده به پیش
بر راهروان تنگ چرا سازی راه؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۵
جز گفت و شنود زینت هوش مخواه
بحر گوهر، از سکوت، خس پوش مخواه
هنگامه صحبت از سخن گرم شود
بزمآرایی ز شمع خاموش مخواه
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۶
در دهر ز هر انجمنی خلوت به
چون مردم دیده، مرد در عزلت به
با اهل زمان، نداشتن صحبت به
از خلق جهان گرفتن عبرت به
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۷
دل از سر کوی یار برخاسته به
زان آینه، این غبار برخاسته به
قدسی چو به خاک راه یکسان شده است
چون گرد ازین دیار برخاسته به
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۸
هر ذره غمت ز عالمی شادی به
ویرانشده تو از هر آبادی به
از هرکه قبول بندگی کردی ازو
از بندگیاش کدام آزادی به؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۹
با مردم روزگار، کمجوشی به
گر هوش تو اند خلق، بیهوشی به
از هرچه نه یاد حق، فراموشی به
وز هرچه نه ذکر اوست، خاموشی به
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۰
آن کز پی عارفان دین برگشته
پیوسته چو پرگار رود سرگشته
در سینه، دلی که خالی از معرفت است
تخمیست که زیر خاک ابتر گشته
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۱
چون مهرش اگر بود سپر در پنجه
ور پنجه کند چو پنجهور در پنجه
آن را که چو غنچه نیست زر در پنجه
چون تیغ چه سودش از هنر در پنجه؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۲
آوازه من به هند و روم افتاده
من خود به کدام مرز و بوم افتاده
هر سو که رود، ستارگان کوچه دهند
این اختر بخت من چه شوم افتاده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۳
بر روی تو چرخ دست رد ننهاده
یک، بر نگرفتهست، که صد ننهاده
بنیاد شکایت تو نهادی، ور نه
معمار، بنای خانه بد ننهاده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۴
حیرت، تپش از جام خرابم برده
آرام غم تو پیچ و تابم برده
بیتابی اگر نمیکنم، معذورم
تمکین محبت اضطرابم برده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۵
هستی چمن جان و چمن در پرده
زین بیش نگوییم سخن در پرده
زان سان که گلاب در ورقهای گل است
در انجمنیّ و انجمن در پرده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۶
عشقت که به شعله راه پروانه زده
اول آتش در من دیوانه زده
سودای تو در دلم تعلق نگذاشت
این دزد، ره قافله در خانه زده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۷
عشقت ره دیوانه و فرزانه زده
این برق بر آشنا و بیگانه زده
از ناخن شانه، در سر زلف تو دل
چون دانه تسبیح بود شانه زده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۸
کی دل شود از هوای خود شرمنده
یا نفس ز مدعای خود شرمنده
شرمندهام از خدای خود من که مباد
کافر هم، از خدای خود شرمنده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۹
فریاد ز دست صبر نافرموده
چون شمع ز گریه شد تنم فرسوده
با گریه شوقم چه کند صبر تنک؟
باران تندست و بام نااندوده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۰
ای همچو خرد در همه فن سنجیده
نام تو کس از من به بدی نشنیده
دشنام نویسی تو و من همچو دعا
برخوانم و بوسم و نهم بر دیده