جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴
یارم چو شود به طوف بستان مایل
گل دل بکند ز برگ خود خوار و خجل
بیند رخ او و سر نهد در عقبش
وانگه دهدش خبر ز بی برگی گل
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۶
در طور فنا چو موسی از خود بگسل
مستانه عنان هستی از دست بهل
تا از شجر طیبه وادی عشق
فریاد انا الله زند از آتش دل
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۸
اهلی ز جهانیان چو مجنون بگسل
وین دام و ددان بهم در افتاده بهل
با طرفه غزالان سیه چشم نشین
کارایش عالمند و آسایش دل
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۴
اهلی ز جهانیان چو مجنون بگسل
صحبت بحریفان دل آزار بهل
با طرفه غرالان سیه چشم نشین
کارایش عالمند و آسایش دل
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت دوم
ای عشق ترا روح مقدس منزل
سودای تو را عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت، یعنی دل
از دست غمت دست بسر پای گل
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت اول
گفت نیست این کار خالی از خلل
هر دو را می بینم اندر یک عمل
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت اول
بود یک قربه به قرب آن جبل
اهل آن قریه همه گبر و دغل
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت اول
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱
یک قوم مسافر ز سرمایه خجل
جویای تو گشته ایم منزل منزل
نرخ خبر تو نیست هرچند که ما
جان بر سر جان نهیم و دل بر سر دل
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۹
یاد نمک صحبتت ای مهر گسل
تازه کندم جراحت کهنه دل
تومرهم جان دگران باش که ما
با زخم غم تو سر بر آریم ز گل
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۰
یارب به حق محمد آن ختم رسل
آن سرور آفرینش آن سید کل
کز درگه فضل خود مرا ردنکنی
ای درگه تو درگه غایات سبل
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۱
اعیان جهان نیست پسند عاقل
جز مردم نادان ندهد بر او دل
چندانکه ره لهو و لعب آسان است
دل کندن جاهل است از آن مشکل
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
گردون که نباشدش به بیداد بدل
عالم شود ار لبالب از غم به مثل
جز من دگری در خور غم کی یابد
گردد مگرش دیده بینش احول
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
وصل تو به سیم و زر نکرد حاصل
وز گریه و زاری نشود حل مشکل
را هم بستند رو به هر جا کردم
من ماندم و راهی که ز دل هست به دل
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
دل وصل تو خواهد ز من ای مهر گسل
من وصل تو جویم ز دل بی حاصل
القصه که مردم به تمنای وصال
دل دامن من گیرد و من دامن دل
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
تا بلبل طبع دارد آهنگ غزل
تا دل خواند قصیده ی طول امل
باشد به بیاض گردن دشمن تو
شمشیر تو پیش مصرع تیغ اجل
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
باغی دارم همچو بهشت ای بلبل
باغی که بود غبار خاکش سنبل
باغی که کهن قلعه ی بنگاله ازو
شد قلعه ی قهقهه ز خندیدن گل
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۷
زد قافلهسالار، پی کوچ، دهل
تو گرم به خوردن می و چیدن گل
برخیز و ز آب بگذران بارت را
زان پیش که آب بگذرد از سر پل
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۸
چنندان که زند طعنه طعنش بر دل
از باطن درویش بود خواجه بحل
هرچند که تیغ، خون به خاک آمیزد
آلوده نگردد آب اصلیش به گل