گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

چشم پرافسون او سحرآفرینی می‌کند

تیر مژگانش ز شوخی دل‌نشینی می‌کند

آخر حسن است و کار او به زلف افتاده است

داده خرمن را به باد و خوشه‌چینی می‌کند

پیش پای خویش را هرکس نمی‌بیند چو شمع

[...]

سلیم تهرانی