گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

از مشک چین مگو، که در آن زلف چین پر است

برچین بساط سرمه که چشمش ازین پر است

کردم اشاره ای به تو، عمری شد و هنوز

از برگ گل چو غنچه مرا آستین پر است

آوازه ی جمال تو عالم گرفته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

رفتی و از نقش رویت دیده ی خونین پر است

گر چمن از گل تهی شد، دامن گلچین پر است

جای ما صحراست، ای مجنون در اینجا رحم نیست

دامن طفلان این شهر از دل سنگین پر است

خنده ای دارد که از منقار او خون می چکد

[...]

سلیم تهرانی