گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۸

 

از سینه صافی دل بی کینه روشن است

دل بی غبار باشد اگر سینه روشن است

گوری است تار، خانه تن بی فروغ دل

از گوهرست اگر دل گنجینه روشن است

پرداز سینه کن، چه ورق می کنی سیاه؟

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

کی در صفا چو تیغ تواش سینه روشن است

بی جوهری ز چهره آیینه روشن است

از فیض آب گوهر پیکان تیر او

در بحر عشق چون صدفم سینه روشن است

غم نیست گر به روی تو گاهی کند نگاه

[...]

اسیر شهرستانی