گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

پس از کشتن، نه بر سر قاتلم از کین نمی‌ماند

چو میرد کس، طبیبش بر سر بالین نمی‌ماند!

ز خسرو تلخ شد فرهاد را چون کام، دانستم

که شیرین کام خسرو نیز از شیرین نمی‌ماند

به روی من که بودم باغبان، در بستی و غافل

[...]

آذر بیگدلی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۴ - آیین خودخواهی

 

جهان را دائما این رسم و این آیین نمی‌ماند

اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمی‌ماند

به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی

که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمی‌ماند

همان گونه که آن اوضاع دیروزی نماند امروز

[...]

میرزاده عشقی