گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

ز گلگشت آمدی بنشین که مشک چین فرو ریزد

میان بگشا که از هر سو گل نسرین فرو ریزد

خوش آن محفل که خورشیدی درون آید عرق کرده

نشیند وز مه نو خوشه ی پروین فرو ریزد

چو انگیزد علاج دل طبیب کاردان من

[...]

بابافغانی