گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد

غمت به ریختن خونم آستین بر زد

رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند

که ابر قطره باران به یاسمین بر زد

چو پیش روی تو زلفت نقاب پره کشد

[...]

ظهیر فاریابی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

یار کز ساعد آستین بر زد

بهر تاراج عقل و دین برزد

دست مهرش گرفت جیب دلم

گرچه دامن به قصد کین بر زد

داغ سودا نهاد بر دل گل

[...]

جامی