گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

برفت یار و مرا در فراق خویش گذاشت

درون فگار و جگرچاک و سینه ریش گذاشت

ندانم از غم هجرش پناه با که برم

چو عشق او نه مرا آشنا نه خویش گذاشت

هزار قافله عاشق روانش از پس و پیش

[...]

جامی