گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش می‌پیچد

که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش می‌پیچد

نپردازد به خود با آنکه از آشفتگی زلفش

ندانم این قدر چون بر من درویش می‌پیچد

نباشد گرد بادآسا تمیزی اهل دنیا را

[...]

جویای تبریزی