×
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
نهال قد تو آمد عصای پیری ما
به راستان که مکش سر ز دستگیری ما
تو را که دیده ز جاه و جمال خویش پر است
چه التفات به مسکینی و فقیری ما
تو آفتاب بلندی و ما چو ذره حقیر
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۶ - پیغام فرستادن سلطان به پادشاه روم که اگر چه من بنده زاده ام اما قرار مملکت بر این وجه داده ام که هیچ قوی بازو را مجال آن نمانده است که دست تطاول به مال ضعیفی دراز کند و اگر ناگاه دراز دستی واقع شود به موجب فرموده من بود و انصاف دادن پادشاه روم که هر کسی را دست ضبط و سیاست چنین بالا بود می شاید که همه زبردستان زیردستان او باشند
که مر او را رسد امیری ما
بهره جستن ز باجگیری ما