گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

پیش آمدی در عیدگه، آتش به تکبیرم زدی

قربان تو گشتم چرا، از غمزه‌ها تیرم زدی

گفتی که چون لایعقلی، حکم نمازت چون بود

بربسته شد راه سخن، طعن گلوگیرم زدی

حلوای عیدت خواستم، خندان شدی و سوی لب

[...]

ناصر بخارایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش چهارم - قسمت اول

 

شد دلم آسوده چون تیرم زدی

ای سرت گردم چرا دیرم زدی

شیخ بهایی