گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۷

 

از عشق تو کشتهٔ شمشیر شوم

بی‌دردم اگر ز خواهشت سیر شوم

زان آمده در عشق مرا پای به درد

تا در سر کوی تو زمین گیر شوم

خاقانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۰

 

چه ضرورست که آلوده تعمیر شوم؟

در ره سیل چه افتاده زمین گیر شوم؟

خاک در دیده همت نتوان زد، ورنه

می توانم که چو خورشید جهانگیر شوم

چه گذارم ز ریاضیت جگر خود، که مرا

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹

 

رعیتی است چو خاری بیا امیر شوم

میسراست غنا من چرا فقیر شوم

بهمتی شوم استاد کارخانهٔ عشق

تلمذ خردم پس بیاد پیر شوم

بود چو عزت در عشق رو بعشق آرم

[...]

فیض کاشانی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴ - در زندان قصر

 

ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم

وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم

آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش

که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم

جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف

[...]

فرخی یزدی