گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت

حلقه از چشم بتان زلف گرهگیر تو داشت

بعد مردن هم نشد کم آتش دل گرچه ریخت

بر سر ما هر قدر آبی که شمشیر تو داشت

شرم را نازم که هر گه چهره ات را می گشود

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی