گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲

 

سودای دیدن تو ز دیدن نمی رود

عشق رخت به جور کشیدن نمی رود

می آیی و همی تپم از دور، چون کنم؟

کاین زار مانده جان، به تپیدن نمی رود

از وی چه کم شود، ز رخ ار جان دهد به خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی