گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

یک روز یار اگر قدمی سوی من زند

بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند

خواهم هزار جان ز خدا تا کنم نثار

در هر قدم که سرو سمن بوی من زند

در خورد دوست نیست مگر اشک چشم من

[...]

امیرخسرو دهلوی