×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۸
من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم
آنک خم را ساخت هم او می شناسد خوی خم
کوزهها محتاج خم و خمها محتاج جو
در میان خم چه باشد آنچ دارد جوی خم
مستیان بس پدید و خمشان را کس ندید
[...]
۹ بیت