×
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۹
کجا از آتش می گرمی خوی تو می آید
ز شیران کی شکار چشم آهوی تو می آید
نمی دانم چه گرمی کرده ای با او نهان از من
که دل تا می کند غافل مرا سوی تو می آید
نمی خواهم که غیری از وفای خود سخن گوید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو میآید
سمن را جان برافشانم، کز او بوی تو میآید
زبان نکتهسنجان در دهان انگشت حیرت شد
تکلّم الحق از چشم سخنگوی تو میآید
اگر خواهی که باز آید دل، ای آرام جان بازآ
[...]