گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۵۰

 

عمرم همه در آرزوی روی تو بگذشت

و آشفتگی حال من از موی تو بگذشت

افسوس بر آن نیست که بگذشت مرا عمر

افسوس بر آن است که بی روی تو بگذشت

خون شد دلم از حسرت و از دیده بپالود

[...]

جلال عضد
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

عمرم همه آن بود که در کوی تو بگذشت

مردن به ازین عمر که بی روی تو بگذشت

میداد صبا بوی تو، دل رفت به آن بوی

از باد دل گمشده بر بوی تو بگذشت

در جادوئی از چشم تو زلف به سر آمد

[...]

ناصر بخارایی