گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - هم در مدح ملک اتسز گوید

 

جانا، دلم ز فرقت تو خون همی شود

و اندوه من ز عشق تو افزون همی شود

خون کرده ای دلم ، نه نخستین کسی منم

کندر فراق تو دل او خون همی شود

لیلی شدی بحسن و مرا در هوای تو

[...]

وطواط
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در شکایت از روزگار

 

بازم ز دور چرخ جگر خون همیشود

کارم ز روزگار دگرگون همیشود

رازم ز قعر سینه بصحرا همی فتد

دردم ز حد صبر بیرون همیشود

آهم نفس گرفته بعیوق میرسد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق