گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

به هر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا

ز داغش آتشی افروزم و پهلو نهم آنجا

چو بینم دردمندی بر سر ره بی‌خود افتاده

به خاک افتم سر او بر سر زانو نهم آنجا

روم تا شهر بابل از جفای این سیه‌چشمان

[...]

بابافغانی