گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است

هر شب ز خیل فتنه شبیخون ندیده است

با من مگو که داغ جدایی ندیده ای

صدبار بیش دیده دلم، چون ندیده است؟

ما پستی و بلندی صحرای عشق را

[...]

سلیم تهرانی