گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

دگر فریب بهارم سر جنون ندهد

گل ست و جامه آلی که بوی خون ندهد

گسسته تار امیدم دگر به خلوت انس

به زخمه گله سازم نوا برون ندهد

ز قاتلی به عذابم که تیغ و خنجر را

[...]

غالب دهلوی