گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

چکند دل که بدوران غمت خون نخورد

می دهد خون جگر سوخته اش چون نخورد

می خورد خون دلم غنچه ی لعل تو چنان

که بدان میل کسی باده ی گلگون نخورد

تشنه ی باده ی لعلت ز کف خضر و مسیح

[...]

بابافغانی