×
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
زلف تو در کمند جنون میکشد مرا
خوشخوش به کوی عشق درون میکشد مرا
هرجا که میگریزم از این فتنه، ناگهان
عشقت عنان گرفته برون میکشد مرا
من دل نمیدهم به لب و چشم او، که یار
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
هر لحظه سیل دیده به خون میکشد مرا
سودای گیسویت به جنون میکشد مرا
گر به وعدههای دل خلافت کشد رواست
سوی سراب سوز درون میکشد مرا
تا عشق در درون دل من قرار یافت
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
در پا غمت چو صید زبون میکشد مرا
میافکند به خاک و به خون میکشد مرا
ما خون گرفتهایم و دمادم به زور دست
درپای تیغ، بخت زبون میکشد مرا
زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت
[...]