گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

گر ندیدی کز سرای دیده‌ام خون می‌چکد

ساعتی بنشین در او تا بنگری چون می‌چکد

لاله می‌روید به یاد روی لیلی تا به حشر

از زمین، هرجا که آب چشم مجنون می‌چکد

می‌کشد هردم به قصد خون مردم تیغ تاز

[...]

خیالی بخارایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

نیست چشم من کزو اشک جگرگون می‌چکد

بر سرم زخمیست از تیغت کزو خون می‌چکد

می‌چکد هردم خوی از رخسار آتشناک او

حیرتی دارم ز آتش کآب ازو چون می‌چکد

می‌کند در کوه لعل سفته سنگ خاره را

[...]

فضولی