گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب

و گر ماند چنین حال دل من چون شود یارب

نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش

بلای بی قراری روزی گردون شود یارب

جدا زان لعل میگون نیست کارم غیر خون خوردن

[...]

فضولی