×
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹
آه کز هجر تو شبها باده خون دانستهام
خوردهام خون و شراب لالهگون دانستهام
سوزدم هرکسی به لطفی، این سزای آنکه من
دیدهام شور اسیران و جنون دانستهام
خواهدم امروز از هر روز نیکوتر گذشت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
خضر اگر آب حیات آورد، خون دانستهام
هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانستهام
روز از روزم بتر شد، شوق بر شوقم فزود
هرچه ناصح خواند در گوشم، فسون دانستهام
دید اندک گرمیای از غیر، از من پا کشید
[...]