گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

جانم افگارست و تن بیمار و دل خون از فراق

هر نفس دردیست بر درد من افزون از فراق

غرق خون دیده ام شبهای هجران و اجل

بر سرم پیوسته می آرد شبیخون از فراق

تا شد آن شاخ گل رعنا برون از دیده ام

[...]

بابافغانی