گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

نگاه ناز او فهمید، راز سینه جوشی را

رساند آخر به جایی، عشق فریاد خموشی را

چه پروا گر در میخانه ها را محتسب گل زد؟

نبندد نرگس مستش، دکان می فروشی را

قیامت هم سر از خواب پریشان بر نمی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را

که به عالم ندهم عالم مدهوشی را

بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع

هر که از دست دهد شیوه خاموشی را

زندگی بی تو مرا ساخت چنان از جان سیر

[...]

فرخی یزدی