گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

یار ار نمی‌کند به حدیث تو گوش باز

عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز

چون پیش او ز جور بنالی و نشنود

درمانت آن بود که بر آری خروش باز

هر گه که پیش دوست مجال سخن بود

[...]

اوحدی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۳۹

 

افکند گل ز چهره خود روی پوش باز

وز بلبلان خسته برآمد خروش باز

آن را که در ازل خرد و هوش برده اند

تا بامداد حشر نیاید به هوش باز

شد در سکون صومعه سر رشته ام ز دست

[...]

جلال عضد