گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی

نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی

به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی

چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی

من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱

 

خوش آن گرمی ز شمع وصل مهرافروزتر باشی

بر افروزی و داغ و در غمت جان سوزتر باشی

برت افسانهٔ ما با نیاز آمیز تر تا کی

ز چشم مست خود خواهم که نا آموزتر باشی

چراغ حسن خود را بر فروز از آتش عشقم

[...]

عرفی