گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چشم او از دست نرگس، جام مخموری گرفت

کاکلش از زلف سنبل، چین مغروری گرفت

شوخی آتش نمی دانست آن کز بیم آب

نامه را در موم همچون شمع کافوری گرفت

خامه ی نقاش را ماند سرانگشت گدا

[...]

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode