گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز

فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز

ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح

گشوده بود و به من لب نمی‌گشود هنوز

دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز

محل رخ ز می افروختن نبود هنوز

به گرد مشگ نیالوده دامن رخسار

به باده بود لب آلودن تو زود هنوز

که شد به می سبب آلایش وجود تو را

[...]

محتشم کاشانی