گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع

آب دندان گشتن و آتش زبان بودن چو شمع

گاه ناپیدا شدن از دیده ها چون شبچراغ

گاه خشک و تر بنور خویش بنمودن چو شمع

از دلم هر قطره خون، تبخاله یی شد جانگداز

[...]

بابافغانی