گنجور

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

تا شد از کتم عدم در ملک هستی بود شمع

دایه شد پروانه گویا در شب مولود شمع

بس که شب تا روز دارد گریه بر حال جهان

جز صدای اشک حسرت کی بود در رود شمع؟!

گرچه باشد جنس او را گرمی بازار شب

[...]

طغرل احراری