گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

بتی کز غایت خوبی زند با مهر و مه پهلو

به یک جا کی نهد با عاشقان رو سیه پهلو

چو غنچه آنکه شبها برگ گل در پیرهن دارد

چه غم دارد که من چون می نهم بر خاک ره پهلو

به آزار دلم هر تار مو بر تن شود خاری

[...]

بابافغانی