×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴
مهی از راه برآمد نه که افزون ز مه است این
سر من خاک ره او اگر آن کج کله است این
همه حسن است و ملاحت همه لطف است و صباحت
نه بت چارده ساله که مه چارده است این
شده بر هر سر راهش سپهی جمع ز خوبان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۱
چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این
چه عشق است این زهی محنت مگر قهر آله است این
مگر گر بد کنم آه دلت بر من کجا گیرد
حذرکن کاتش محض است جان من نه آه است این
چه ظلم است این که میتابی رخ از فریاد مظلومان
[...]