گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

چه سازم وه که آن بیباک رو از مرد و زن پوشد

ز چشم بد پریشانی زلف پر شکن پوشد

گریبان می گشاید تا کند صد رخنه در جانم

بگلگشت او قبا نازکتر از برگ سمن پوشد

همه یوسف رخان زارند بهر آستین بوسش

[...]

بابافغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۹

 

سخن را از خموشی پرده بر رو گر دهن پوشد

دهان تنگ آن شیرین تکلم را سخن پوشد

شهید عشق هیهات است غیر از خون کفن پوشد

که دریا از کفی کز خود بر آرد پیرهن پوشد

نمی اندیشد از غماز هر کس پاکدامن شد

[...]

صائب تبریزی