گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

اضطراب دل به من گفت آمدن‌های تو را

بی‌خودی هم کرد سرگوشی سخن‌های تو را

شرم خوب است اینقدر نیرنگ اما خوب نیست

چون کنم نظاره در یک آن چمن‌های تو را

گلشن بخشش جدا وحشتگه پرسش کجا

[...]

اسیر شهرستانی