گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۸

 

از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم

تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم

از سفر از بس چو عنقا بازگشتم دیر شد

هیچ کس را از مقیمان وطن نشناختم

بی تو از بس آب و تاب حسن ایشان رفته است

[...]

سلیم تهرانی