گنجور

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۲۸

 

با درویشان، «کن و مکن» نتوان گفت

جز از عدمِ بی سر و بن نتوان گفت

گر در فقری، زخود فنا گرد وبدانک

در فقر ز ما و من سخن نتوان گفت

عطار
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۸۸

 

کوی دلدار بهشت است چمن نتوان گفت

نقش پایش گل و نسرین و سمن نتوان گفت

بسکه داده بخطش خط غلامی عنبر

گیسویش را بخطا مشک ختن نتوان گفت

شود از شرم و حیا بسکه گلشن غرق گلاب

[...]

نورعلیشاه