گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

به وقت گل چو بی تو آرزوی گلشنم گیرد

نرفته یک قدم خاری ز هر سو دامنم گیرد

چنان پرشعله گردد ز آتش دل خانه ام شبها

که همسایه اگر خواهد چراغ از روزنم گیرد

به دل تیرم مزن من ناشده در اشک خود غرقه

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

ز راه آن حرم گردی چو در پیراهنم گیرد

روان هر ذره از بهر زیارت دامنم گیرد

بابافغانی