گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دریغ من

در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من

چون دم سرد صبح‌دم کآتش روز بردهد

آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من

بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من

[...]

خاقانی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - دریغ من‌!

 

آتش کید آسمان سوخت تنم‌، دریغ من

ز آب دو دیده‌، بیخ غم برنکنم‌، دریغ من

من که به تن ز عافیت داشتمی لباس ها

بس‌عجبست کاین‌چنین‌ عور تنم‌، دریغ من

این فلک قبا دورنگ ازسر حیله برکشید

[...]

ملک‌الشعرا بهار