گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ز رشک ست این که در عشق آرزوی مردنم باشد

تو جان عالمی، حیف ست گر جان در تنم باشد

زهی قسمت که ساز طالع عیشم کنند آن را

اگر خود جزوی از گردون به کام دشمنم باشد

بیاسا ساعتی تا بر دم تیغت گلو سایم

[...]

غالب دهلوی