گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲

 

جان از لطافت بدنش تازه می‌شود

دل از حلاوت سخنش تازه می‌شود

هر دم حیات تازه از آن خط بدل رسد

گوئی که دم بدم چمنش تازه می‌شود

او میکند تبسم و من میروم ز خود

[...]

فیض کاشانی